در مقاله ای از دکتر حسین اقبالی نسب دانش آموخته روانشناسی و پژوهشگر معنویت؛

درد و رنج بخشی از فرایند است

زندگی عبارت است از ندانستن و، باوجود ندانستن، عمل‌کردن. تمام زندگی این‌طور است. هیچ‌گاه فرقی نمی‌کند. حتی وقتی خوشحال هستید. حتی وقتی در عرش اعلا سیر می‌کنید. این‌را هیچ‌وقت فراموش نکنید. هیچ‌وقت ازش نترسید.
اشتراک گذاری:
لینک کوتاه
تصویر درد و رنج بخشی از فرایند است

در دهه‌ ۱۹۵۰ روان‌شناسی لهستانی به‌نام کازیمیرز دابروفکسی، درباره‌ بازماندگان جنگ جهانی دوم و نحوه‌ کنارآمدن آن‌ها با تجربه‌های وحشتناک، تحقیقی انجام داد. آن‌جا لهستان بود و همه‌چیز خیلی فجیع. مردم قحطی عمومی، بمباران‌ها شهرها، هولوکاست، شکنجه‌ زندانیان جنگی، تجاوز به اعضای خانواده و قتل آن‌ها و… را، اگر به‌دست نازی‌ها تجربه نکردند، چند سال بعد به‌دست دولت شوروی تجربه کردند یا شاهد آن بودند.

دابروفکسی، درحالی‌که درباره‌ بازماندگان مطالعه می‌کرد، متوجه چیزی شد که هم غیرمنتظره بود و هم شگفت‌انگیز. درصد قابل‌توجهی از آن‌ها اعتقاد داشتند که مسائلی که در دوران جنگ تحمل کرده بودند، گرچه دردناک و به‌راستی ضربه‌های روحی جدی‌ای بودند، در واقع باعث شده بودند که آن‌ها مردمی بهتر، مسئولیت‌پذیرتر، و حتی خوشحال‌تر شوند.

بسیاری از آن‌ها زندگی‌های پیش از جنگ‌شان را طوری توصیف می‌کردند که انگار افراد دیگری بودند: قدرنشناس و ناراضی از عزیزان‌شان، تنبل و غرق در مشکلات بی‌اهمیت، مستحق هرآن‌چه به آن‌ها داده شده بود. پس از جنگ آن‌ها بیش‌تر احساس اعتمادبه‌نفس می‌کردند، بیش‌تر به خودشان اطمینان داشتند، قدرشناس‌تر بودند و تحت‌تأثیر مسائل پیش‌پاافتاده و بی‌اهمیت زندگی قرار نمی‌گرفتند.

رنجی که ما را نکشد، قوی‌ترمان می‌کند.

البته تجربه‌های‌شان بسیار ناگوار بود. این بازماندگان از این‌که مجبور به تحمل آن فجایع شده بودند، خوشحال نبودند. بسیاری از آن‌ها هنوز از زخم‌های روحی‌ای که تازیانه‌های جنگ روی آن‌ها به‌جا گذاشته بودند، رنج می‌بردند؛ اما برخی از آن‌ها توانسته بودند که از این زخم‌ها برای تحول خودشان به‌شکلی مثبت و قوی بهره بگیرند.

آن‌ها در این بازگشت تنها نیستند. برای بسیاری از ما پرافتخارترین دستاوردهای‌مان هنگام رویارویی با بزرگ‌ترین سختی‌های‌مان پیش آمده‌اند. رنج‌های‌مان اغلب ما را قوی‌تر، انعطاف‌پذیرتر و عاقل‌تر می‌کنند؛ برای نمونه، بسیاری از نجات‌یافتگان سرطان اعلام می‌کنند که پس از پیروزی در نبرد مرگ و زندگی، احساس می‌کنند قوی‌تر و قدرشناس‌تر شده‌اند.

بسیاری از نظامیان اعلام می‌کنند که از تحمل محیط‌های خطرناک منطقه‌ جنگی، انعطاف ذهنی به‌دست آورده‌اند.

دابروفکسی این بحث را مطرح می‌کند که ترس و اضطراب و ناراحتی، لزوماً همیشه وضعیت‌های ذهنی نامطلوب یا غیرمفیدی نیستند؛ آن‌ها اغلب نشانگر درد ضروری برای رشد روانی هستند.

انکار این درد یعنی انکار پتانسیل خودمان. همان‌طور که انسان باید درد فیزیکی را تحمل کند تا استخوان و ماهیچه‌ قوی‌تری بسازد، باید درد روانی را هم تحمل کند تا انعطاف روحی بیش‌تر، نفس قوی‌تر، دلسوزی بیش‌تر و در کل زندگی بهتری به‌دست آورد.

گردباد آشوب

اساسی‌ترین تغییرات در دیدگاه‌های‌مان اغلب در پایان بدترین لحظات زندگی‌مان رخ می‌دهند. تنها هنگام احساس دردی شدید است که حاضر می‌شویم به ارزش‌های‌مان نگاه بیندازیم و از خود بپرسیم که چرا این ارزش‌ها موجب شکست‌مان می‌شوند. ما نیاز به نوعی بحران وجودی داریم تا نگاهی بی‌طرف بیندازیم به این‌که چطور به زندگی‌مان معنا و مفهوم می‌بخشیم، و بعد تغییر مسیر دهیم.

شما ممکن است این‌را زمین‌خوردن یا داشتن بحران وجودی بنامید. من ترجیح می‌دهم که آن‌را تحمل گردباد آشوب بنامم. انتخاب با خودتان است.

شاید شما اکنون در چنین موقعیتی باشید. شاید دارید از بزرگ‌ترین چالش زندگی‌تان بیرون می‌آیید و سردرگم هستید، چون تمام چیزهایی که پیش‌ازاین فکر می‌کردید درست و عادی و خوب باشند، کاملاً برعکس آن از آب درآمده‌اند.

نشستن و نگاه کردن؟

وقتی جوان بودم، هربار که خانواده‌ام یک وی‌سی‌آر یا استریو (دستگاه پخش‌کننده فیلم) جدید می‌خریدند، همه‌ دکمه‌ها را فشار می‌دادم، همه‌ سیم‌ها و کابل‌ها را وصل می‌کردم و جدا می‌کردم. فقط برای این‌که ببینم هریک چکار می‌کنند. به‌مرور زمان یاد می‌گرفتم که کل سیستم چطور کار می‌کند. اغلب تنها کسی در خانه بودم که از وسایل استفاده می‌کرد؛ چون یاد گرفته بودم که هرچیزی چطور کار می‌کند.

همچون بسیاری از بچه‌های نسل هزاره، والدینم طوری به من نگاه می‌کردند که انگار نابغه بودم. از دید آن‌ها، این حقیقت که می‌توانستم وی‌سی‌آر را بدون نگاه‌کردن به دفترچه‌ راهنما تنظیم کنم، من را به تسلای دوم تبدیل کرده بود.

برایم آسان است که به نسل والدینم نگاه کنم و به فناوری‌هراسی آن‌ها پوزخند بزنم. اما هرچه بیش‌تر وارد بزرگ‌سالی می‌شوم، بیش‌تر می‌فهمم که همه‌ ما حوزه‌هایی در زندگی‌مان داریم که در آن‌جا همان رفتاری را می‌کنیم که والدین من با وی‌سی‌آرِ جدیدشان می‌کردند: می‌نشینیم و خیره می‌شویم و سرهای‌مان را تکان می‌دهیم و می‌گوییم «آخه چطوری؟» ولی وقتی دست‌به‌کار می‌شویم، بسیار ساده انجام می‌شود.

سوال افراد

من عموماً ایمیل‌های زیادی دریافت می‌کنم که سؤالاتی مثل همین می‌پرسند. سال‌ها اصلاً نمی‌دانستم که چه چیزی در جواب بگویم.

  1. دختری هست که والدینش مهاجر هستند و تمام عمرشان پس‌انداز کرده‌اند تا او بتواند پزشکی بخواند؛ اما اکنون او در دانشگاه است و از پزشکی متنفر. نمی‌خواهد کل زندگی‌اش را در نقش دکتر بگذراند. بیش از هرچیز می‌خواهد که ترک تحصیل کند. اما حس می‌کند که گیر کرده است. در واقع تا این حد گیر کرده است که نهایتاً به فردی غریبه، یعنی من، ایمیلی می‌فرستد و سؤالی احمقانه و واضح می‌پرسد: «چطور از رشته‌ پزشکی انصراف بدهم و ترک تحصیل کنم؟»
  2. دانشجویی که به استادش علاقه پیدا کرده است. با هر علامتی و هر لبخندی که از استاد می‌بیند و هر گریزی که به حرف‌های غیردرسی می‌زند، با خودش کلنجار می‌رود و یک حکایت بیست‌و‌هشت صفحه‌ای برای من ایمیل می‌کند که به این سوال ختم می‌شود: «چطور باهاش قرار بذارم؟»
  3. مادر مجردی هست که بچه‌های جوانش درس‌شان را تمام کرده‌اند و روی مبل‌های او بیکار نشسته‌اند و از غذای او می‌خورند و از پولش خرج می‌کنند و به حق او برای داشتن زمانی خصوصی احترام نمی‌گذارند. او می‌خواهد بچه‌ها بروند پی زندگی خودشان. او می‌خواهد خودش برود پی زندگی خودش. باوجوداین در حد مرگ می‌ترسد از این‌که بچه‌ها را از خود دور کند. تا این حد می‌ترسد که می‌پرسد: «چطور از آن‌ها بخواهم که از پیش من بروند؟»

پاسخ این سوال‌ها

این‌ها سؤالاتی از نوع وی‌سی‌آر (دستگاه پخش و ضبط فیلم) هستند. با نگاهی از بیرون، جواب ساده است: فقط خفه شو و برو آن کار را بکن. اما از درون، از دیدگاه هریک از این افراد، این سؤال‌ها به‌شدت پیچیده و مبهم هستند.

سؤالاتی از نوع وی‌سی‌آر بامزه هستند؛ چون جواب‌های‌شان برای هرکسی که درگیر آن‌هاست، دشوار به‌نظر می‌رسد و برای کسی که درگیرشان نیست، آسان می‌نماید.

مشکل در این‌جا درد است. پر‌کردن برگه‌های لازم برای ترک تحصیل در دانشگاه پزشکی، کار سرراست و واضحی است؛ شکستن دل والدین‌تان نه.

پرسیدن از استاد برای قرار شام، به‌سادگیِ بیان کلمات است؛ شرم و جواب رد است که بسیار پیچیده‌تر به‌نظر می‌آید.

بیرون‌کردن کسی از خانه، تصمیم واضحی است؛ احساس این‌که بچه‌های‌تان را تنها گذاشته‌اید، نه.

مارک منسن در جوانی

من در قسمت اعظم نوجوانی و اوایل جوانی‌ام، با اضطراب اجتماعی درگیر بودم. در طول روز خودم را با بازی‌های ویدئویی سرگرم می‌کردم و شب را با نوشیدن شراب یا کشیدن سیگار، فقط برای دور‌کردن احساس ناآرامی‌ام. سال‌ها فکر صحبت با یک غریبه، خصوصاً اگر آن غریبه فردی جذاب، جالب، معروف و باهوش بود، برای من تقریباً غیرممکن به‌نظر می‌رسید. سال‌ها در گیجی قدم برمی‌داشتم و سؤال‌های وی‌سی‌آر احمقانه‌ای از خودم می‌پرسیدم: «چطور؟ چطور می‌شه همین‌طوری بری سمت یه نفر و باهاش صحبت کنی؟ بقیه چطور این کار رو می‌کنن؟»

من تصورات غلط همه‌جوره‌ای هم درباره‌ این مسئله داشتم؛ مثلاً این‌که به خودم اجازه نمی‌دادم با کسی صحبت کنم، مگر این‌که دلیل عملی خاصی برای آن می‌داشتم، یا این‌که کافی بود فقط بگویم «سلام» تا زن‌ها تصور کنند من یک تجاوزگر بدجنس هستم.

مشکل این بود که احساسات من، واقعیت اطرافم را تعریف می‌کردند. ازآن‌جاکه احساس می‌کردم که دیگران نمی‌خواهند با من صحبت کنند، به این نتیجه رسیده بودم که دیگران نمی‌خواهند با من صحبت کنند. سوال وی‌سی‌آر من این بود: «چطور می‌شه بری سمت یه نفر و باهاش صحبت کنی؟»

من چون نمی‌توانستم واقعیت و احساس را از هم تشخیص بدهم، قادر نبودم که از درونم پا بیرون بگذارم و دنیا را به همان صورت ببینم که بود: جایی ساده که دو نفر می‌توانند هرموقع خواستند پیش یکدیگر بروند و باهم صحبت کنند.

از رنج فرار نکنید

بسیاری از مردم وقتی احساس درد، عصبانیت یا ناراحتی می‌کنند، همه‌چیز را ول می‌کنند و سعی می‌کنند آن مشکلِ آنی را حل کنند. هدف‌شان این است که هرچه سریع‌تر به احساس خوب پیشین برگردند. حتی اگر معنایش مصرف مواد یا فریب‌دادن خودشان یا بازگشت به ارزش‌های مزخرف‌شان باشد.

یاد بگیرید رنجی را که برگزیده‌اید، حفظ کنید. وقتی ارزش جدیدی را انتخاب می‌کنید، دارید تصمیم می‌گیرید نوع جدیدی از رنج را به درون زندگی‌تان وارد کنید. آن‌را مزه‌ مزه کنید، بچشید، با آغوش باز بپذیرید؛ بعد برخلاف آن عمل کنید.

دروغ نمی‌گویم؛ در ابتدا بی‌اندازه دشوار به‌نظر خواهد رسید. اما می‌توانید ساده شروع کنید. احساس سردرگمی می‌کنید. قبلاً در این مورد بحث کرده‌ایم: شما هیچ‌چیزی نمی‌دانید. حتی وقتی فکر می‌کنید می‌دانید، در ‌واقع نمی‌دانید که چه غلطی دارید می‌کنید. پس به‌راستی ممکن است چه چیزی را از دست بدهید؟

زندگی عبارت است از ندانستن و، باوجود ندانستن، عمل‌کردن. تمام زندگی این‌طور است. هیچ‌گاه فرقی نمی‌کند. حتی وقتی خوشحال هستید. حتی وقتی در عرش اعلا سیر می‌کنید. این‌را هیچ‌وقت فراموش نکنید. هیچ‌وقت ازش نترسید.

پروفایل خبری کسب و کارهای منتخب

بارسانه های گزارش خبر

با رسانه ها

تیم خبری گزارش خبر

گروه حفاظتی پاس

روابط عمومی گروه پاس

تیم تامین حفاظت سازمان ها و اشخاص

سرمایه گذاری توسعه معادن و فلزات

سرمایه گذاری توسعه معادن و فلزات

برترین شرکت سرمایه گذاری تخصصی معدن و صنایع معدنی

گروه پیشرانان پیشرفت ایران

گروه پیشرانان پیشرفت ایران

بزرگترین پروژه های صنعتی کشور

دبستان پسرانه غیردولتی نهال اندیشه

دبستان نهال اندیشه

آموزش و تربیت علمی و کاربردی دانش آموزان

آهن و فولاد غدیر ایرانیان

آهن و فولاد غدیر ایرانیان

تامین آهن اسفنجی تولیدکنندگان فولاد در کشور

آکادمی تخصصی حسابداری بهشتی

آکادمی تخصصی حسابداری بهشتی

آموزش تخصصی دوره های حسابداری

شرکت تجلی معادن و فلزات

تجلی توسعه معادن و فلزات

نخستین شرکت پروژه محور در بازارسرمایه

رپورتاژ آگهی تریبون

تریبون

انتشار گسترده محتوا در رسانه گزارش خبر

روابط عمومی بانک آینده

روابط عمومی بانک آینده

بانک پیشرو در اقتصاد کشور

گروه سرمایه گذاری غدیر

گروه سرمایه گذاری غدیر

بزرگترین هلدینگ چندرشته ای در بازارسرمایه

سرآمد نوین

سرآمد نوین

پیشرو در نرم افزار های تخصص مالی بورس

وکیل اول

وکیل اول

پروانه وکالت ۲۵۸۰۱ کانون وکلای مرکز

بانک قرض الحسنه مهر ایران

بانک قرض الحسنه مهر ایران

تأمین مالی در چهارچوب تسهیلات قرض الحسنه

پروفایل خبری خبرنگاران منتخب

زهره کرمعلی

زهره کرمعلی

فعال حوزه ارتباطات و روابط عمومی

احمد باقری

احمد باقری

مدرس و مشاور حوزه ارتباطات، روابط عمومی و رسانه

میلاد فرخ پور

میلاد فرخ پور

فعال حوزه انفورماتیک

عباس ستایش گو

عباس ستایش گو

فعال و مشاوره خبری سازمان ها در سطح کشور

صدیقه طباطبایی

صدیقه طباطبایی

خبرنگار تحلیلی گزارش خبر

مهدی آشتیانی فرد

مهدی آشتیانی فرد

خبرنگار اختصاصی خبرگزاری گزارش خبر

وحید حاج سعیدی

وحید حاج سعیدی

فعال رسانه ای در استان گلستان

نورالله رنجبر

نورالله رنجبر

مدیر و مشاور روابط عمومی در امور هنری

ناهید مظفری

ناهید مظفری

مشاور رسانه ای در استان یزد

محمود صابری زاده

محمود صابری زاده

مدیر و مشاور تولید محتوا برای سازمان ها